۲ دی ۱۳۸۶

هوا طبق معمول بارونیه، امروز رفتم متروتاون، یک مرکز خرید بزرگه نزدیک داون تاون، تا جایی که چشم کار می کرد بیشترشون چشم تنگ بودن، همه جا شلوغه و همه دنبال خرید کریستمس هستن امشب تنها هستم هم اتاقیم رفته مهمونی، منم نشستم یک فیلم خوب نگاه کردم. سعی کردم از اطلاعاتم بک آپ بگیرم چون باید ویندوزمو که خل شده عوض کنم. راستی شب یلدا هم گذشت، شب یلدا رو بدون انار سپری کردیم، به جاش آب انار خوردیم... خب اینم یک جورشه.

۱۹ آذر ۱۳۸۶

یک چیزی که توی این فصل زمستان توی این شهر بزرگ برام جالب بود صدای قار قار کلاغاشه، توی ونکوور از بس درختان بلند و قدیمی هست که تعجبی نداره این همه کلاغ حضور داشته باشن، بعد از یک باران مداوم هوا اینقده خوبه که جون می ده بری بیرون و راه بری و نفس بکشی، انگاری ریه هام از هوای کثیف و آلوده از کار افتاده است!

۱۱ آذر ۱۳۸۶

یک تازه وارد به یک دنیای جدید... هنوز اول راهم و یک خروار مشکلات پیش رو
راه سخت و دشوار بود... حالا اینجام و همه جا پر برفه... سفید سفید
تنهام و سعی می کنم قوی باشم
توی این دنیای وارونه کی می دونه که چی منتظرشه

۷ بهمن ۱۳۸۳

زمان مثل برق و باد مي آد و مي ره، جوري شده كه اصلاً اون چيزي كه مهم نيست اين وسط، دقيقاً‌ خودتي!!! ديگه حتي كمتر مي رسم توي اينترنت چرخ بزنم، چرا اينجوري شده يا اينكه چرا ما آدما اينطور عجيب و غريب شديم رو نمي دونم.... اما بد دوره اي شده... بد... خيلي بد... جداً آخرشه... گندش بزنن...
نيكي و بدي كه در نهاد بشر است
شادي و غمي كه در قضا و قدر است
با چرخ مكن حواله كاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بيچاره تر است

۲۸ فروردین ۱۳۸۳

" آن باش
که هستی
و آن شو
که توان بودنت هست."

- رابرت لویی استیونسون

۱۲ فروردین ۱۳۸۳

سال نو شد اما من هنوزم نرسیدم دو خط اینجا چیزی بنویسم. سال گذشته سال زیاد جالبی نبود. آخرشم که دیگه کوران بود از بس که درگیر کارم بودم. اومدم که بگم هستم و امسال رو سعی می کنم بیشتر به این گوشه دنجم سر بزنم. خیلی وقته که دستی به سرو روش نکشیدم. و کلی هم از بقیه دور افتادم. امسال سال میمونه... فکر می کنی قراره چه بلاهایی سرمون بیاد؟؟؟؟؟

۲۹ آذر ۱۳۸۲


"Better be ignorant of a matter than half know it."
- Publilius Syrus