۱۶ خرداد ۱۳۸۲

امروز روز عجیبی بود. یک آغاز نه چندان خوشایند و یک پایان دلچسب. الان خیلی خیلی سبکم چون کلی درددل کردم. وقتی حرفاتو می زنی یه جورایی تخلیه می شی، می دونی حرفتو زدی و هیچ جایی برای سوء تفاهم باقی نمی مونه. گفتگویی دلچسب، از اون مدلهایی که کمتر پیش می یاد. آخه باید طرفین حال گوش کردن و فهمیدن رو داشته باشن، اونوقته که حرف زدنا می تونه اثر داشته باشه... اگه الان خسته ام عوضش اعصابم بعد از مدتها داره استراحت می کنه. خستگی روحی آدمو نفله می کنه... الان احساس خوبی دارم و دلم نمی خواد به این زودیا اونو از دست بدم.

هیچ نظری موجود نیست: