۲۸ خرداد ۱۳۸۲

خب من اينجام. چند روزيه كه دسترسي به كامپيوتر ميسر نشد (به دليل مشكلات فني) خلاصه الان فرصتي دست داد دو خطي بنويسم... دوران بدي شد همه چيز قاطي پاتيه... از حال خودم گرفته تا بقيه چيزا... واي اين گرما هم كه نفس مي گيره... از خستگي حاضرم يك ضرب بيست و چهار ساعت هم بخوابم (خالي بندي... اما بيست ساعتو كه ميشه يك كاريش كرد)... خلاصه آقاجون حالم از همه چي بهم مي خوره... اينم شد زندگي... نگاه مي كنم هيچ كس از زندگيش راضي نيست... همه شديم عين مورچه كارگر... كار كار كار خواب ... كار كار كار خواب ... من كه حسابي دپرسم شما رو نمي دونم... لامصب نميشه هيج جام فرار كني كه لااقل يه چند روزي اين مشكلات يقتو ول كنن و بتوني اقلاً يك نفسي بكشي و باز بتوني ادامه بدي.... آقا خسته شدم خسته.... داغونم جون تو....

هیچ نظری موجود نیست: